صفورا نصرالهی
هر چه مرا تبر زدی
زخم نشد، جوانه شد
فروردین ماه منه. نه فقط چون تولدمه. اینکه به من میگفت: “معشوق جان به بهار آغشته” فقط برای این نبود که متولد بهار بودم. چون من خود بهارم. همونقدر دمدمی در خلق و خو. همونقدر رنگارنگ. همونقدر زنده. برای همین خودمو موظف میدونم سال تحویل هر ساعتی هست، بیدار بشم. که وقتی میرم عید دیدنی، حتی پیش مامان و بابا، لباس بهاری بپوشم.
رنگ با خودم ببرم. روز اول نوروز رسالتم اینه شاد باشم و شادیآور.
امسال تفال سر تحویل سال به حضرت حافظ خیلی خوب بود. دلگرمم کرد اما میدونم سال سختیه. منتها ماجرا همون چیزیه که اول نوشتم. این بیت شده پای مناسبتهای سیاسی. اما در هر مناسبتی برای من جواب میده. سیاسی، اجتماعی، شخصی. همه رنجهایی که برای مدتی رنجورم میکنند از فیلترم عبور میدم و تبدیلشون میکنم به کلمه. به اشتیاق برای یاد گرفتن. به شور برای شنیدن موسیقی. به عشق برای ساز. به ولع خوندن. به شوق دیدن و همیشه و همیشه و همیشه تجربه کردن. ارتباط با آدمها. ساختن قبیله و دوست. در اوج ناامیدی، در روزگار اضمحلال آدمها، من از این امید، از این رسالت دست برنمیدارم. فیالواقع امید به خودمه. به توانایی خودم. اما یه چیزی برای خودم میخوام و هر کسی که برام عزیزه در این سال جدید که معتقدم سال سختی خواهد بود. همون دیالوگ کیمیایی در فیلم “دندان مار”:
“یه جایی هست که باید وایسی، یه جایی هست که باید در بری. اما خدا نکنه جای این دو تا با هم عوض بشه که تا آخر عمر بدهکار خودتی.”
نوروز و سال جدید مبارکتون باشه رفقا و بیاین همه زورمون رو بزنیم که رنجها، تروماها، وحشت گذشته، ترس آینده، آدمهای ناجور، رفاقتهای نابودشده، کار سخت، بیپولی و نفرت ازمون آدمهای زشتی نسازه و هیچ جای زندگی بدهکار خودمون نشیم. این دعای سال جدیدم برای خودم و برای شماست.
نوروزتون مبارک.
قشنگترین شعر امسال رو از کاوه بهبهانی عزیزم گرفتم. سرلوحهم میذارمش:
چنگ خمیده قامت، میخواندت به عشرت
کنار اون دعای سال جدید، این هم آرزوی من برای خودمون