آنیسا دهقانی
این اژدهای هزارسَر، قلب ندارد. مغز هم. فقط گوشت است و خون. خونش که مکیده شود جز گوشتی روبه زوال نخواهد ماند. این اژدها که روی وطن خوابیده.
دوستانِ نازنین، پیامهای دلگرمکننده میفرستند.
اینجا هیچ خبری نیست.
- آن اصفهانی که تو در تصوّرت است اینجا نیست دیگر.
- همان بهتر که نیستی!
- تو آنجا مفیدتری، اینجا نمیگذارند هيچ کاری کنی.
- خانواده و دوستانت را در ترکیه ببین، مثل همه.
- یک لحظه فکر کن برسی فرودگاه و صدات کنند آن پشت، حاضری باز گرفتار شوی؟
- مگر خودآزاری؟
بله. در جهانی که وطن نیست و دگرآزاری بیداد میکند، در وطنی که هست و دگرآزاری قانون است، من خودآزاری را انتخاب میکنم.
که آنکه خودشیفته است و بهشدت افسرده و مستأصل، تنها دست به دگرآزاری میزند. خواه بهظاهر روشنفکر ِ خارجنشینِ نويسنده و آرتیست باشد، خواه بازجوی ج.الف. یا هرکه.
مثل جنینی که وقتِ آمدنش است، هیچ جاذبهای مرا از زهدانِ ايران بيرون نکشید، مگر لگدی از پشتِ سر.
ایران، از آنِ من است.
ایران، از آنِ ماست.
حقِ اول.
پَسَش میگیریم. با خودآزاری و سرافرازی. که عشق جز این نمیطلبد