شروع شد!
هرشب همين موقع، در هواي اتاقي كه پنجرهاش رو به سكوت كوچه باز است، دود سيگارش مي پيچد و كش مي آيد و تاب ميخورد؛ گِرد گلهاي كاغذي و رُزهاي روندهي توي بالكن، از روزنه هاي توري پنجره ميگذرد و فضاي اتاق را پر ميكند.همسايهي طبقهي پايين را ميگويم!
درست همين موقع كه باد در كوچه ميپيچد و برگ هاي اكاليپتوس حياط بهم ميخورند و آب با همان آهنگ هميشه، در جوي ميرود، ميآيي كنار پنجره تا بار امروزت را زمين بگذاري و نفسي تازه كني كه؛
دود سيگارش!
تلاش ميكنم عطر رزهاي روندهي بالكن را از بوي سيگار جدا كنم و نفس بكشم. چشمهايم را ميبندم، باد ميوزد و مو را از پيشانيام، پس ميزند.
صداي آب، بوي سيگار،
در گوشم كسي گيتار مينوازد، صورتش را نميبينم، گيتار بر زانوي چپش نشسته و انگشتانش فِرِت ها را لمس ميكند و پشت آن، دستي تامبورين را در هوا ميلرزاند ؛ آهنگ (dov’e L’ Amor)!
بدون صندل، انگشتان پايم سرماي دلچسب زمين خيس را حس ميكند. ماه در آسمان شب ميدرخشد و نسيم خنكي كه از دريا برخاسته، ميان موهايم ميپيچد. خودم را به نواي گيتار مي سپارم و خواننده اي كه ميخواند: “ويد ماي لاو سانگ،،”(with my love song)
انگشتانش بر فرت هاي گيتار سُر ميخورد و پاهاي من، برهنه، زمين را لمس ميكند و دستانم، نسيم را و مشامم، بوي دريا و تمامِ من با (Dov’e L’Amore) ميخواند و تمامِ من ميرقصد و تمام من، نفس ميكشد!
ميچرخم و دامنم در باد ميچرخد. احساس بيوزني ميكنم، انگار گذشتهاي نبوده و فردايي نخواهد بود، تمام دنيا در اين لحظه جاريست، من هستم و در پايم شوق تمام شبهايي كه نرقصيدهام. در صدايم، جسارت آوازهايي كه نخواندهام و در دلم، شعف عشق هايي كه نزيستهام.
باد، تندتر ميوزد و تندتر و به يكباره، نوازنده و گيتار و آهنگ را با خود ميبرد!
كنار توري پنجره هايي كه رو به سكوت يك كوچه است، دو نفر بار ذهنشان را دقايقي زمين مي گذارند؛
او سيگار ميكشد و من، تخيل ميكنم!