شعر بهار

سیاوش کسرایی

 

یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و رو
زمینه پرنگار می‌شود


زمین شکاف می‌خورد
به دشت سبزه می‌زند
هر آن‌چه مانده بود زیر خاک
هر آن‌چه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار می‌شود


به تاج کوه
زگرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب می‌شود
دهان دره‌ها
پر از سرود چشمه سار می‌شود


نسیم هرزه پو
ز روی لاله‌های کوه
کنار لانه‌های کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته می‌رسد
غریق موج کشتزار می‌شود


در آسمان
گروه گله‌های ابر
ز هر کناره می‌رسد
به هر کرانه می‌دود
به روی جلگه‌ها غبار می‌شود


دراین بهار آه …!
چه یادها
چه حرف‌های نا تمام
دل پر آرزو
چو شاخ پر شکوفه باردار می‌شود


نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می‌شود