معصومه ضیائی شاعر، نویسنده و مترجم در خرمآباد به دنیا آمده است. نخستین شعرهایش در کیهان بچهها و بعدها در روزنامه کیهان منتتشر شدند. تاکنون از او دو مجموعه شعر و یک مجموعه داستان به چاپ رسیده است. همچنین گزیدهی آثار ولفگانگ بورشرت نویسندهی آلمانی به نام «گل قاصد» و گزیدهی شعرهای رُزه آوسلندر «سخن بگو، نازنین دوست» را با همکاری لطفعلی سمینو به فارسی ترجمه و منتشر کرده است.
بسیاری از نوشتهها و ترجمههای او از آثار شاعران و نویسندگان آلمانیزبان در نشریات ادبی و فرهنگی و سایتهای اینترنتی داخل و خارج از کشور منتشر شده است و شعرهایش در آنتولوژیها و به چند زبان دیگر ترجمه و به چاپ رسیدهاند.
او در سال ۱۳۵۹ از کار اخراج و در سال ۱۳۶۲ ناگزیر به ترک کشور شد.
«نیازی به الفبا نبود» سومین کتاب شعرش را اسفند ۱۴۰۰ نشر پریسک در ۱۰۵ صفحه و با تیراژ ۵۰۰ نسخه چاپ و به بازار کتاب عرضه کرده است. این مجموعه دربرگیرندهی ۷۲ شعر کوتاه و بلند است و تجربههایی تازه با گرایش به سادگی و ایجاز بیشتر. امید، عشق، میهن، تبعید، جهان، مرگ، زندگی و هستی و چیستی آن برخی از مفاهیم و دغدغههایی هستند که شاعر با بیان ویژهی خود و با ساختن فضاهایی تازه و لحظههایی شاعرانه به آنها پرداخته است. او در آلمان زندگی میکند و از سال ۱۹۹۶ مترجم است.
نمیدانیم با قلبهامان چه کنیم
در خانه گُل نیست
هوا نیست
پنجرهها را باز میکنیم و دوباره میبندیم
ما به بغض و فاجعه عادت کردهایم
به آماس درد و
مردن ترانهها
درختان و کودکان
بی نور و بی هوا
به دنیا نمیآیند
اما ما هنوز زندهایم
صندلیها ما را
به جمع فرامیخوانند
فنجانها و بشقابها
فرصتهای ازدسترفته را بازمیآفرینند
شرمساری و فراموشی در کلمهها میروید
در ظرف میوه و پچپچ و حرف
ما نمیدانیم
گلدانهای شکسته را
در پستوی کدام فصل
پنهان کنیم
ما نمیدانیم
با آفتاب چه کنیم
با پاییز و زمستانِ در راه
با سرمای دستها و کلمهها
ما نمیدانیم
با فردا چه کنیم
ما نمیدانیم
میان این همه
امید و دلتنگی و هراس
با قلبهامان چه کنیم
ما نمیدانیم
از وحشت قرنی دیگر
قلبهامان را
کجا بگذاریم.