این روزها در تهران!


ورود این بارم به ایران با حس و حال عجیبی بود.


بعد از سه سال و نیم، با اونهمه اتفاقات غم انگیز و شبهای وحشت زده و صبح های با حس ویرانی، نمی تونستم تصور کنم اونور این خبرها و صفحه های مجازی و جار و جنجال های اینور ،در بطن خود جامعه چه خبره و باید خودم رو برای دیدن و شنیدن چه چیزهایی آماده کنم؟


از لحظه ورودم تا روز آخر حیرت زده بودم.چیزهایی را با چشمم می دیدم،چیزهایی را می شنیدم که حیرت زده ام کرده بود.


سرعت تغییر در بین مردم بسیار زیادتر از حد تصورم بود،نه ورای باورم.تعداد زنانی که در تهران بدون حجاب و پوشش های متعارف قبلی بود بسیار زیاد بود.


تصور قدم زدن بدون روسری و مانتو به راستی در رویاهای دورتری از ذهنم نشسته بود.

تصویر دخترکان نوجوانی که همانجوری که خودشان می خواستند لباس پوشیده بودند،زنان جوانی که با استایلی رها و به دور از آلایش و الزاما شبیه دیگران بودن،در خیابان ها قدم می زدند،به راستی من را به وجد آورده بود‌‌.


فضای خوشایند و امن و حمایتگرانه و همدلانه ای که مردان در کنار زنان به وجود آورده بودند،بسیار فضای دلنشین و زیبایی به شهر داده بود.


نحوه برخورد افراد با حجاب یا مردان متدین در مقابل این زنان که نه،بلکه در کنار آنها،تصویری از سازش با تفکر مقابل،پذیرش و آزاداندیشی بود.


من خیلی دوست داشتم از این حجم از شجاعت و خط شکنی که می دیدم،بیشتر عکاسی کنم.ولی خجالت می کشیدم و احساس بدی داشتم که عرصه را بر زنانی که می خواهند تمام مرزها و چهارچوب ها را بشکنند،تنگ کنم و در آنها احساس نا امنی ایجاد کنم.به همین دلایل اکثر این عکسها بی کیفیت و در زاویه نا مناسبی قرار دارند.


به هر حال تمام لذت آزادی ای که من در این چند هفته در تهران چشیدم،حاصل خون و جان و شجاعت و بسیاری هزینه های دیگریست که زنان نه فقط در این َچند ماه،بلکه در طول تمام سال‌های بعد از انقلاب متحمل شده اند.


شما زنان ایرانی هر روز زندگی تون مبارزه ست و به راستی این مبارزه روزانه تون،غبطه و احترام بی پایانی داره.دستمریزاد!


زویا همدانیان