نقشآفرینی کوتاه او در فیلم «لامینور» هم باعث نشد نسل جدید سینمارو او را بشناسد. حتی بازی او در فیلمهای «آب و آتش» و «زهر عسل» – اولی محصول ۱۳۷۹ و دومی محصول ۱۳۸۱ – چندان به یاد نمیآید.
باورنکردنی است که آخرین حضور یکی از مهمترین بازیگران زن سینمای بعد از انقلاب ایران در نقش اول زن یک فیلم به «ساغر» ساخته سیروس الوند و محصول سال ۱۳۷۶ برمیگردد؛ اثری نه چندان موفق که او مقابل امین تارخ مقابل دوربین رفته بود؛ که او هم البته یکی از مهمترین بازیگران مرد سینمای بعد از انقلاب بود.
به فاصله حدود ۹ ماه این دو بازیگر درگذشتند و حالا شاید حتی بتوان گفت بخشی از میراث سینمای دهه ۱۳۶۰ و بازیگرانی که با سینمای دوباره شکل گرفته بعد از انقلاب ۵۷ شناخته شدند، دیگر زنده نیست و فقط در آرشیو سینما و کتابهای تاریخی و مجلات سینمایی باقی مانده است.
کمتر از سه ماه پیش کیومرث پوراحمد هم به عنوان یکی از سرشناسترین فیلمسازان آن نسل از دنیا رفت و اگر به فیلمهای در حال اکران سینمای ایران نگاه کنیم، مطلقا اثری از آن سینما نمیبینیم که در دهه ۶۰ شکل گرفت و زمانی افتخار جمهوری اسلامی بود و به فاصله کوتاهی شهرت جهانی هم یافت.
اما درگذشت فریماه فرجامی، فقط قطعهای از پازل تغییر یک نسل نیست. از هر زاویه که بنگریم، او از قدرنادیدهترین بازیگران زن سینمای ایران است. زیبایی و قدرت بازیگری را با هم داشت. در مدت کوتاهی با تعدادی از معتبرترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران همکاری کرد. آثار قابل توجهی در کارنامهاش به چشم میخورد. اما همه اینها در کنار هم کافی نبود.
بازیگر، نه ستاره
نمایی از فیلم «سرب»، یکی دیگر از آثار مسعود کیمیایی
خانم فرجامی در دهه ۶۰ ستاره نشد. در مقایسه با همنسلانش، افسانه بایگان و فاطمه معتمدآریا هم شهرت بیشتری به دست آوردند و هم کارنامه طولانیتری از خود به جا گذاشتند.
در دهه ۱۳۷۰ ستارههای زن دیگری هم ظهور کردند و هرچند این دهه دوران بلوغ بازیگری فریماه فرجامی بود، باز هم او بیشتر «بازیگر» بود تا «ستاره».
مشحص نیست اگر شهرت او برای عامه مردم بیشتر میشد، تصمیمهایی که در زندگی شخصی گرفت، تغییر میکرد و بیشتر دوام میآورد. اما با مرور کارنامهاش و مقایسه با همنسلانش این نتیجهگیری ناگزیر است که او هرگز به اندازه استعداد و تواناییاش قدر ندید.
اگر بخواهیم صریحتر بگوییم، عمر کارنامه حرفهای او حدود یک دهه بود. در دهه ۱۳۶۰ با مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و علیرضا داوودنژاد همکاری کرد که همگی از نسل سینمای قبل از انقلاب بودند. در سال آخر این دهه بازیاش در «پرده آخر» یکی از نقاط اوج کارنامهاش را رقم زد و جایزه جشنواره فجر را هم برد.
یک سال بعد «نرگس» در ابتدای دهه ۷۰ دیگر نقطه اوج فعالیتش را رقم زد. هر بازیگر دیگری بعد از این دو موفقیت، بیشتر صعود میکرد. اما خانم فرجامی مسیر معکوس را رفت و گویی سقوط کرد. فیلمهایی که در این دهه بازی کرد، هیچ یک قوت و کیفیت کارهای قبلش او را نداشت.
آخرین نقش اصلیاش در یک فیلم تنها ۱۷ سال بعد از ورودش به سینما رقم خورد؛ ۲۶ سال پیش از مرگش. شاید بیرحمانه به نظر برسد، اما او سالها پیش در ذهن تماشاگران سینما مرده بود.
آنچه ماجرا را عجیبتر کرد، واکنشها بود. در همان ساعتهای اولیه بعد از اعلام خبر درگذشت او، ناگهان برشهایی از بهترین کارهایش در شبکههای اجتماعی ظاهر شد. احتمالا نسلی که هرگز او را روی پرده سینما ندیده بود، روی صفحه موبایل یا کامپیوتر صحنههایی از بازی او در قالب شخصیت مونس فیلم «سرب»، ماهمنیر فیلم «مادر»، فروغالزمان فیلم «پرده آخر» و آفاق فیلم «نرگس» را به شکل فشرده و پیوسته تماشا کرد.
در تقدیری تراژیک، گویی باید او تمام میشد تا در اذهان مردم دوباره زنده شود؛ چه برای آنها که با تداعی حضورش در آن فیلمها به شوق آمدند و چه آنها که تازه دانستند بازیگر مهمی از دست رفته و باید به تماشای آثارش بنشینند.
این موقعیت متناقض برای کمتر هنرمند از دست رفتهای در این سالها رخ داده است. اما کمتر هنرمندی هم روند کار و زندگیاش به فریماه فرجامی شباهت دارد.
تبعید و فراموشی، چهار دهه بعد
جمهوری اسلامی سینمای ایران را با از بین بردن چند نسل از سینماگران پیش از انقلاب ۵۷ تغییر داد. در آن تصفیه بزرگ، عدهای وادار به مهاجرت شدند و عدهای خانهنشین. تعداد نه چندان زیادی هم ماندند و دوام آوردند. بزرگترین قربانیان این پاکسازی، بازیگران زن بودند.
این روند حذف در سینمای بعد از انقلاب هم تکرار شد. از میان بازیگران زن مهمی که در دهه ۱۳۶۰ فعال بودند، اگر فریماه فرجامی نماد حذف تدریجی و خانهنشینی بود، سوسن تسلیمی به مهمترین چهره رانده شده از ایران تبدیل شد.
قابل تامل آن که این دو بازیگر از میان همه چهرههای آن دهه شباهت قابل توجهی داشتند. هردو با هر فیلمسازی کار نکردند و در هر فیلمی مقابل دوربین نرفتند. بعد از مهاجرت خانم تسلیمی، فریماه فرجامی میتوانست یکهتاز بازیگری در سینمای هنری آن دوران باشد.
ولی حالا با گذشت چند دهه از آن دوران، شاید این حسرت باقی است که اگر فریماه فرجامی مهاجرت کرده بود، سرنوشت بهتری در انتظارش بود. ماندن و از بین رفتن تدریجی او، فرجام غمانگیزتری بود که رقم خورد.
دیگر وجه مشترک آنچه بر او و سوسن تسلیمی گذشت، نقش مسئولان وقت فرهنگی و سیاستگذاران سینما در سرنوشت آنها بود؛ افرادی که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به صراحت مخالف «ستارهسازی» بودند و با همین استدلال، مرگ هنری نسل بازیگران پیش از انقلاب را رقم زده بودند، و همین کار را با هنرپیشههای بعد از انقلاب هم کردند.
در این زمینه هم زنان بیشتر از مردان قربانی میشدند و از سوی دیگر، مناسبات مردسالارانه و سنتزدهای که با روی کار آمدن نظام اسلامی تشدید شده بود، این زنان را بیشتر آزار میداد.
فریماه فرجامی در روزهایی درگذشت که تعداد قابل توجهی از همکاران جوانتر او به شکل دیگری در معرض تهدید و فشار حکومت ایران قرار دارند. در هفتههایی که او بر اثر بیماری بستری بود، انواع خبرها درباره احضار، مجازات، ممنوعالکاری و جریمه بازیگران زن مخالف حجاب اجباری منتشر میشد.
چهار دهه بعد از شکل گیری سینمای بعد از انقلاب، نظام حاکم همچنان بازیگران زن را به عنوان تهدید میبیند و حتی آشکارتر با آنها برخورد میکند. اگر در دهه ۶۰ تحت تاثیر جنگ با عراق و فضای انقلابی، برخوردها پنهان و کمهزینه بود، حالا جمهوری اسلامی که خود را در خطر میبیند، از اعلان جنگ با سینماگران و بخصوص بازیگران زن معترض و بدنامی ناشی از این برخوردها ابایی ندارد.
در میانه این جدال که ناگزیر و بیپایان به نظر میرسد، مرگ فریماه فرجامی یادآوری تلخی بود از این که یک نسل از هنرمندان ایرانی در سکوت و خاموشی به وادی فراموشی رفتند و همزمان این امید را زنده میکند که نمایندگان امروز هنرمندان، تحت تاثیر تغییرات جامعه ایران با اعتماد به نفس مقابل نظام سرکوبگر ایستادگی میکنند.
- علی مصلح
- روزنامهنگار و منتقد فرهنگی هنری
- بی بی سی فارسی