گفت‌وگوی «مادام‌فیگارو» با گلشیفته‌ فراهانی


گفت‌وگویِ «والری دو بوشه»(۱) روزنامه‌نگار نشریه‌ی «مادام فیگارو»(۲) با گلشیفته‌ فراهانی
برگرفته از تارنمای نشریه‌ی «مادام فیگارو» ۱۵ ژوئن ۲۰۲۳


از زمانِ ترک ایران در پانزده سالِ پیش، حقیقتاً به یک فرد معلول بدل‌شده‌ام.


الهه سینمای مولف در نقش قهرمان رزمجوی فیلم پرحادثه و فروش هالیوودی “استخراج ۲” ظاهر شده است. این بازیگر در تبعید، از سرپیچی های خود در برابر اجبارها و دستورها تا مبارزات آینده برای استقرار آزادی در ایران، راست و بی پرده سخن می‌گوید.


او هنگام حرف زدن کلمات انگلیسی، ایتالیائی و فرانسوی را چنان بی خیال به هم می‌آمیزد که گوئی به زبانی عادی و جاری سخن می‌گوید. گویا جریانی سیّال مسیر زندگی او را هدایت می‌کند و وی نیز خود را به آن سپرده است. گلشیفته فراهانی با این حال آمیزه ای حیرت انگیز از کامرانی و شادخواری شرقی و عزمی جزم و اراده‌ای آهنین است.


دوران کودکی و نوجوانی را در تهران می‌گذرانَد و برای برخورداری از آزادی پسران در این شهر سر خود را از ته می‌تراشد. یک عصیانگر ناسازگار و به همان اندازه بازیگر است. پدر و مادر او هردو هنرمندند و او را از پنج‌سالگی پشتِ پیانو می‌نشانند. مادر تحصیل در کنسرواتوار وین را برای او در نظرگرفته‌بود. نتیجه این که گلشیفته از چهارده سالگی به ایفای نقش می‌پردازد و ده سال بعد ایران را ترک می‌کند. در سال ۲۰۰۸ در «یک مشت دروغ» – نخستین فیلم خود در خارج از ایران – در کنار «لئوناردو دی کاپریو»(۳) و «راسل کراو»(۴) به کارگردانی «رایدلی اسکات »(۵) ظاهر می‌شود. در همین سال، حضور بی‌حجاب بر رویِ فرش قرمزِ جشنواره‌ای در نیویورک او را به عنصری نامطلوب در کشورش بدل می‌کند. پس از تحمّلِ هفت ماه بازجویی از ایران می‌گریزد.


از ۲۴ سالگی در پاریس است و سینما دیگر او را رها نمی‌کند. در ۲۰۱۲ در فیلم «سنگ صبور» به کارگردانی عتیق رحیمی، نویسنده و سینماگر افغان، می‌درخشد. به موازات این فعالیّت‌های هنری، صدای زنان ایران در کوشش‌های‌شان برای احقاقِ حقوق خویش نیز هست. در سال ۲۰۱۵، عکس‌های برهنه‌ی او – عکس‌هایی که چند سال پیش از آن توسّطِ «پائولو رُورسی»(۶) گرفته شده – بر روی جلد نشریّه‌ی شیک «اِگوئیست» منتشر می‌شود. از این لحظه تکلیف روشن است و همه پل ها پشت سر خراب می‌شود. تا به امروز با «آدام درایور»(۷) در فیلم «پاترسون»(۸) به کارگردانی «جیم جارموش»(۹) در سال ۲۰۱۶، در فیلم «خورش آلو» به کارگردانی مرجان ساتراپی در سال۲۰۱۱، در فیلم «دو دوست» به کارگردانی «لویی گَرلْ»(۱۰) در سال ۲۰۱۵، «بدبختی سوفی» به کارگردانی «کریستُف اُنوره»(۱۱) در سال ۲۰۱۶ و«سانتاو شرکاء» به کارگردانی «آلَن شَبا»(۱۲) در سال ۲۰۱۷ بازی‌کرده‌است… ناگفته نباید گذاشت که در سال ۲۰۱۹ بازی درخشانی در نقش یک روانکاو در «یک دیوان در تونس» به کارگردانی «مانل لبیدی»(۱۳) ارئه می‌دهد. در دو سریال هم بازی کرده‌است: تهاجم، ۱و۲(اَپِل تی. وی. +) و وی. تی. سی. (کانال+). اخیراً شاهد بازی او در «خواهر و برادر» -درسال ۲۰۲۲- به کارگردانی «آرنو دِلْپِشَن» (۱۴) بوده‌ایم. او را سرِ بازایستادن نیست. و به موازات همه‌ی این‌ کوشش‌ها، قصّه‌ی پر غصّه‌ی ایران.


از ۱۶سپتامبر ۲۰۲۲ و در پی کشته شدن مهسا امینی، زنِ جوانِ کُرد در جریان بازداشتش توسّطِ گشت ارشاد به‌ا‌تهام بدحجابی، حسِّ طغیان او شدیدتر و صدایش بلندتر شده است. صدائی که در شبکه‌های اجتماعی و جاهای دیگر بازتابی گسترده‌دارد. در ۲۸اکتبر سال پیش، در بوئنوس‌آیرس در مقابلِ ۶۰۰۰۰هزار نفر به روی صحنه‌میرود تا گروه «کُلدپلی»(۱۵) را در خواندن ترانه‌ی «برای» از شروین حاجی‌پور- ترانه‌ای که به سرود انقلاب زن، زندگی، ازادی بدل شده -همراهی کند. این اجرا سر تا سر جهان را تسخیر می‌کند. «گُل”، بدان‌سان که دوستانش صدایش می‌زنند، بی‌گسست در شبکه‌های اجتماعی فعّال است. هم‌اکنون نیز به سینما بازگشته‌است تا در کنار «کریس هِمْسْوُرْث»(۱۶) در نقش «تایلِر رِیک» در فیلم «استخراج۲»، بازی‌کند. بحش اول این فیلمِ پرحادثه متعّلق به شبکه‌ی نتفلیکس در میان فیلم‌های بلند انگلیسی‌زبان موفقیّتی چشم‌گیر داشته‌است. این بار گلشیفته در برابر تبهکارانِ بی‌ترحّمِ گرجستانی قرارخواهدگرفت. هشدار! هیچ‌چیز جلودار گلشیفته نخواهدبود!


* مادام‌فیگارو: فیلم‌برداری فیلم «استخراج۲» چطور گذشت‌؟


گلشیفته فراهانی: تمرین‌ها را دو ماه پیش‌تر آغازکردیم و کارمان چون تمرین ‌های ورزشکاران بود و روزی ۹ساعت در تکاپو بودیم. این ساعات به تمرین و فراگیری ورزش‌های رزمی، مشت‌زنی، کونگ‌فو، ژوژیتسو می‌گذشت با سلاح از جمله چاقو. صحنه‌های زدوخورد فیلم پرشمار بود و این شامل حال همه‌ی بازیگران می‌شد. «سَم هارگریو»(۱۷)، کارگردان فیلم خود از بدلکاران است. این فیلم، فیلمی سرشار از کوشش و تلاش جسمی است و بازی در آن مستلزم از خود مایه‌گذاشتن بسیار. فیلم‌برداری در پراگ صورت‌گرفت و هفت ماه به‌درازا کشید. یکی از صحنه‌های شگفتی برانگیز فیلم که بیست دقیقه طول می‌کشد صحنه‌ای‌ست که در یک زندان آغارشده و در قطاری که با سرعت هرچه تمام‌تر در حرکت است به پایان‌می‌رسد. سناریو با دقّت تام و تمام نوشته شده بود و هر صحنه با ذکر جزئیات. هر صحنه باید با صحنه‌های‌ دیگر مرتبط باشد و اگر چنین نمی‌شد می‌بایست آن صحنه دوباره بازی شود. در صحنه‌ای می‌بایست یک فاصله‌ی ۳۰۰متری را بدویم. این صحنه ۳۰بار تکرار شد.


* یکی از صحنه‌هائی که شما در قطار بازی‌کرده‌اید باورنکردنی است…


مجبور شدیم این صحنه‌را زودتر از موعد پیش‌بینی شده فیلم‌برداری کنیم. من مدت سه روز سرگرم تمرین رقص (کُرِگرافی)بودم. مدتی که بسیار کوتاه است. آن روزِ من در چنان تلاش و تکاپوئی گذشت که مجبور شدم تا پایان روز پنچ بار از شدّت عرق لباس عوض‌کنم. سرتاپایم را لکّه‌های کبود پوشانده‌بود… امّا همه سر حال و خوشحال بودند. من همه صحنه‌هایم را بدون بدل بازی‌کردم. این برای من اهمیّت بسیار داشت. همان‌طور که یکی از بدلکاران می‌گفت این صحنه‌ای تاریخی- صحنه‌‌ی نبردی تن‌به‌تن میان یک زن و دو مرد- بود.


* چه خاطره‌ای از این فیلم‌برداری در ذهن‌تان ماندگار شده‌است؟


مسخِ فرانتس کافکا! من به سویه‌ی «اُمیکرون» کووید مبتلا شده‌‌بودم. از این رو چند روزی مجبور بودم در اتاق خود در هتل بمانم و غذایم را به اتاقم بیاورند. آن روزها با خواندن این رمان سپری شدند و من واقعاٌ به سوسک کافکا بدل شده‌بودم.


* در زندگی هم موجودی مبارز هستید. چه نقش‌هایی بیش‌تر با شما سازگار است؟


همه‌ی نقش‌ها! در واقع من درون هیچ چهارچوبی نمی‌گنجم. من قادر به ایفای هر نقشی هستم. در فیلم «لولیتاخوانی در تهران» که اخیراً در ایتالیا فیلم‌برداری شده‌است من تقریباً هیچ حرکتی نمی‌کنم. این فیلم فیلمی بسیار ذهنی و سنگین است. امّا این را نیز باید بگویم که پس از این همه فیلم اکسیون، بازی در «لولیتاخوانی در تهران» به استثنای ساحت عاطفی آن برای من یک استراحت بود. تمام مدّت به راست و چپ ندویدن آرامش‌خاطری وصف‌ناشدنی‌است.


* هم‌اکنون پانزده سالی از زمانی که ایران را ترک‌کرد‌اید می‌گذرد. در جریان این سا‌ل‌ها چه چیزی در شما عوض‌شده‌است؟


همه‌چیز و هیچ‌چیز. چیزی که عوض شده این است که من در واقع فردی معلول هستم. فردی که دست یا پای او را قطع ‌کرده‌اند.


* بخشی از وجود شما در ایران مانده‌است؟


نه! در تبعید انسان حقیقتاً چیزی از خود را از دست می‌دهد. زخمی می‌خورَد که هیچ‌گاه التیام نمی‌یابد. این زخم را تا پایان زندگی با خود حمل‌می‌کند. تبعید به پاره‌ای از خویشتنِ خویش بدل می‌شود. اکنون که به پاریس برگشته‌ام و سرگرم دوباره مستقرکردن خود هستم همان احساسی را دارم که پانزده سال پیش به هنگام ورود به این شهر داشتم. چیزی به‌سان دومین تبعید. من ۹سال در پاریس ماندم. سپس راهی پرتغال و اسپانیا شدم و اکنون باز در پاریس هستم بدون ان که بدانم مرحله‌ی بعدی چیست. امّا این بار به فرانسه حرف می‌زنم. در سال ۲۰۰۸ من گُنگ یودم. البته من به عنوان شهروند یا تبعه‌ی فرانسه به پاریس آمدم چرا که شوهر پیشین من ملیّت فرانسوی داشت.



* غوطه‌ور شدنی در ناشناخته…


حق با شماست. زیستنِ چنین تجربه‌ای دیوانه‌کننده بود. و امروز من دقیقاً چون همان نحستین بار برمی‌گردم. این شهر برای من واقعاً اندوهی شیرین و افسردگی‌ای ملایم است. در آغاز بسیار تلخ‌ یود امّا در آن‌جا، دلتنگی بیش‌تر شیرین‌شد. بی‌خیال! من خود را به زندگی می‌سپارم که هر لحظه با نیروی موج دیگرگون می‌شود…


* در ماه‌های اخیر بسیار سفرکرده‌اید…


بله. من زیاد جابه‌جا می‌شوم. ۷ ماه در پراگ بودم، ۷ ماه در افریقای‌ جنوبی، در رُم…


* در ماه فوریه در جریان برگزاری کنفرانس دانشگاه جرج‌تاون که رهبرانِ ایرانیان خارج از کشور (دیاسپورا) را گردهم‌اورده‌بود در واشنگتن بودید؟


من در آن گردهمائی شرکت کردم امّا از راه دور.


* امروز در مورد این ائتلاف چه فکرمی‌کنید، در مورد آن‌چه که از آن برجای مانده‌است؟


به باور من از آن ائتلاف چیز زیادی برجای نمانده‌است. ما در فارسی واژه‌ای داریم که به معنای «صدای مشترک» است. این بدین معناست که همه‌ی ما علیه رژیم اسلامی «یک‌صدا» یا «هم‌صدا» هستیم. امّا امروز، همه از هم فاصله می‌گیرند و از هم دور می‌شوند. رژیم اسلامی در تفرقه‌انداختن بسیار نیرومند است. در این ائتلاف از طیف‌های بسیار متفاوت و با افق‌های فکری گونه‌گون حضورداشتند. از چپ‌ ، از راست، از پادشاهی‌‌گرا… من با علی کریمی -فوتبالیست – پلی بودیم بین اینان و مردم. من یک هنرمندم، کریمی یک فوتبالیست بسیار محبوب در میان مردم است (کریمی در اینستاگرام ۱۴ میلیون و ۷۰۰ هزار و گلشیفته فراهانی ۱۵ میلیون و ۷۰۰ هزار فالووِر دارد. مادام فیگارو) ما دو نفر پیش از دیگران از ائتلاف بیرون‌امدیم چرا که فکر کردیم شاید به این پل نیازی نباشد. به هر ترتیب رژیم اسلامی را نمی‌توان با مردم در خیابان و نافرمانی مدنی سرنگون‌کرد. بحرانِ اقتصادی مشکل عظیم کنونی است.


* بدین ترتیب اوصاع کنونی را واقعاً چگونه ‌می‌بینید؟


مانند یک چاه. در پی آب هستیم و باید به کندن ادامه‌داد. باید ایمان ‌داشت و کَند و کَند. هر مشت خاکی که کنده‌ می‌شود ما را به آب نزدیک‌تر می‌کُند. کوشش ادامه خواهد داشت و زمانبر خواهدبود. با نفرتی که برانگیخته شده است، با تمامی کسانی که کشته‌ شده‌اند و با بحران‌های شدید اقتصادی در کشور این رژیم نمی‌تواند بر سر قدرت بماند. در واقع نمی‌توان در باره‌ی آن‌چه که در کشور روی خواهد داد ارزیابی و قضاوت درستی داشت، وضع به‌مراتب وخیم‌تر از آن است که ما می‌بینیم. حجاب یک نماد و یک نشان است امّا وضعیّت اقتصادی مصیبت اصلی ایران است.


* کماکان در ارتباط با رویدادهای ایران در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها فعّال خواهید ماند؟


باید همگام با تغییرات تغییرکرد. در ایران، مردم به ژرفنای میارزه‌ی خویش پاگذاشته‌اند. من نیز باید بدون درنگ و گسست در حرف‌زدن از ایران ژرف‌تر صحبت‌کنم. در آغاز لازم بود بیش از هرچیز بر شبکه‌‌های اجتماعی متمرکز شویم، امروز من کاری دیگر می‌کنم. مثلاً مصاحبه با رسانه مثل هم اکنون با شما یا ایراد سخنرانی‌هایی در چهارچوبِ نرم‌افزار «تِد»


* پدر و مادر شما هنوز در ایران زندگی می‌کنند؟


خوشبختانه در ماه سپتامبر برای دیدن من به پاریس آمدند و من تاکنون آنان را در این‌جا نگه‌داشته‌ام. فعلاً این‌جا هستند امّا به ایران برمی‌گردند. حتماً با مشکلات و مزاحمت‌هایی رو به رو خواهند شد امّا باید ببینیم تا چه حدّ؟ خانواده‌ی من به‌حدِّ کافی شناخته‌شده و برخوردار از شهرت‌اند و این کار را برای رژیم پیچیده‌تر می‌کند. رژیم نمی‌تواند با آنان همان کاری را بکند که با دیگرانی که فاقدِ شهرت و آسیب‌پذیرترند می‌کند.


* به پاریس برگشته‌اید. چه برنامه‌هایی دارید؟


به‌شدّت آرزومند زندگی‌کردن و زیستنی از سر فرصت هستم. من به بازی در فیلم‌ها ادامه خواهم‌داد. امّا از یاد نبریم که ۲۶ سال است که من بی‌وقفه کار می‌کنم. از ۱۴ سالگی. آن هم حقیقتاً مثل خر! حالا حق دارم یک کمی هم زندگی بکنم. به این نتیجه رسیده‌ام که اگر فردا مرگ من فرارسد با این حسرت و دریغ نخواهم مُرد که چرا فلان نقش را بازی نکردم. نه. حسرت ودریغ من آن خواهدبود که چرا فلان قطعه‌ی موسیقی را نساختم یا فلان کتاب را نخواندم یا بالاخره فلان لحظه را نزیستم. من همیشه از خود چیزی داده و برای دیگری کاری کرده‌ام. الان میل دارم و فکر می‌کنم درخور آن هستم که از آنِ خودم و برای خودم باشم. فکر می‌کنم زن مثل خاک است نیازمند توجه برای بارورشدن. ما به هم شبیه هستیم. من میل دارم مثل خاک دریافت‌کننده باشم. بیش از این یارای دویدن و مایه‌گذاشتن ندارم، دلم می‌خواهد فعالیّت موسیقائی داشته‌باشم، بنویسم و زندگی‌کنم.


* فکر می‌کنید که روزی بتوانید به ایران بازگردید؟


فکر نمی‌کنم. ایران امروز ایرانی نیست که ترک‌کردم. ایران امروز سرزمین دیگری است و من در آن‌جا احساس بیگانگی خواهم‌کرد. بیگانه خواهم‌بود. من بیگانه‌ای در پاریس هستم و بیگانه‌ای در کشور خودم. این تراژدی تبعید است. تبعیدی در تمامی عمر خویش به هیچ‌چا تعلّق نخواهدداشت. باوجود این و در عینِ حال ما تبعیدیان ، به تمامی دنیا نزدیکیم چرا که وطن‌مان را در درون خویش ساخته‌ایم. نقطه‌ی ضعف ما بدین سان به نقطه‌ی قوّتی بدل می‌شود. این تروما و این بی‌اعتمادی به آینده در مجموع به ما آمادگی مردن در هر لحظه را می‌دهد. دریافته‌ایم که زندگی از یک تار مو باریک‌تر است. در فرانسه، آدم‌ها فراموش‌می‌کنند که مرگ چقدر به انسان نزدیک است زیرا اعتماد به آینده عملی و ممکن است. ما حال را برای حال زندگی می‌کنیم.


پانوشت‌ها:
1- Valery de Bouchet
2- Madame Figaro
3- Leonardo DiCaprio
4- Russel Crowe
5- Ridley Scott
6- Paolo Roversi
7- Adam Driver
8- Paterson
9- Jim Jarmoush
10- Louis Garrel
11- Christophe Honoré
12- Alain Chabat
13- Manele Labidi
14- Arnaud Delpechin
15- Coldplay
16- Chris Hemsworth
17- Sam Hargrave


برگردان: فواد روستائی منتشر شده در ایران امروز