مینو مجیدی، ۲۹ شهریور
مینو ۶۲ ساله از کرمانشاه. ، دو دختر دارد. تنها چند روز از کشته شدن مهسا امینی گذشته. مینو برای دخترهایش، برای جوانی از دست رفتهی خودش به خیابان میرود. برای آیندهی بهتر اعتراض میکند. دستهایش را توی هوا تکان میدهد. مینو توی آخرین روز زندگیاش، زندگی را فریاد میزند. آزادی میخواهد؛ آزادی از دست رفتهاش. نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی، با گلولههای جنگی او را هدف قرار میدهند. قلب مادر از هم میدرد. همهی ما تصویر دختر بر مزار مادر را به یاد داریم. گیسوانش را بریده، با چشمانی پر از خشم به قاتلان مادرش چشم دوخته. وقتی قلب مادر را دریدند، خشم را تکثیر کردند.
غزاله چلابی، ۳۰ شهریور
غزاله، ۳۳ ساله۳۳ ساله از آمل.، برای یک زندگی بهتر به خیابان آمد. غزاله میخواست رفتن حکومت آدمکش را جشن بگیرد. میخواست مثل شادی پس از فتح قله، زندگی بدون نیاز به رفتن به بهشت اجباری را فتح کند. غزاله نمیدانست لحظهی مرگ خودش را ثبت میکند. از فرمانداری آمل به سمت مردم معترض به مرگ مهسا امینی، مردمی که برای نه گفتن به بیپولی و بدبختی به خیابان آمده بودند به سمت او شلیک شد. گلولهی اسلحهی اسنایپ به سرش خورد. گوشی از دستش افتاد، ولی لحظه ثبت شد. شلیک گلوله به سر او ثبت شد. غزاله نه برای مرگ، که برای زندگی جنگید. اعضای بدن او بعد از مرگش به هشت نفر زندگی داد.
ستاره تاجیک، ۳۱ شهریور
ستاره تاجیک، ۱۷ ساله – تهران توی خیابان کشته شد. خیابانهای وطن دومش. ایران. ستاره و خانوادهاش از دست طالبان به ایران گریخته بودند و به دست پدرخواندهی طالبان در هم شکسته و کشته شد. صورت ظریف ۱۷ سالهاش شکسته شده. جسم سخت، چماق، باتوم جانش را گرفته. او را در هم دریدهاند.
شیرین علیزاده، ۳۱ شهریور
خیلی از ما آن فیلم کوتاه را دیدهایم: نیروهای امنیتی و سرکوبگر جمهوری اسلامی، در نزدیکی متلقو، از یک پایگاه بسیج به معترضان شلیک میکنند. زن پشت دوربین فیلمبرداری، در حالیکه در ماشین در ترافیک مانده، میگوید: «به مردم شلیک کردند»؛ چند ثانیه میگذرد و با شنیدن صدای شلیک، دوربین از دست زن میافتد. شیرین علیزاده ۳۶ ساله از اصفهان.
را جلوی چشم پسر هفت سالهاش کشته اند.
پیکر شیرین علیزاده را هم همانند سایرین با هزار زور و تهدید به خانواده تحویل دادهاند. در جواز دفن وی، علت فوت را «اصابت شی فلزی شتابدار» عنوان کردهاند. در مراسم چهلم او، ماموران لباس شخصی به آرامستان محل دفن وی حمله کردند و نگذاشتند مراسم تمام شود.
حنانه کیا، ۳۰ شهریور
حنانه کیا، ۲۳ ساله، نوشهر- آمل .درآخرین روزهای تابستان لباس پوشید، روسریاش را با اکراه بر روی سرش گذاشت. به خیابان رفت. روسری را انداخت دور گردنش. به نامزدش زنگ زد و گفت که خیابان شلوغ است. آخر تازه نامزد کرده بودند و شکوفههای عشق توی قلبشان جوانه زده بود. به دندانپزشکی رفت. در راه بازگشت، گلولهی جنگی، آن هم وسط نوشهر، به پهلویش خورده بود و جانش را گرفته بود.
حدیث نجفی، ۳۰ شهریور
حدیث از سر کار به خانه برگشته بود. تنها چند روز از کشته شدن مهسا امینی میگذشت. آتش انقلاب و روسریسوزان تازه روشن شده بود. مهسا خسته بود. به مادرش گفت گرسنه است. غذا خورده و نخورده، رفت بیرون تا برای حقش بجنگد.
حدیث توی شبکههای اجتماعی فعال بود و فیلم و عکسهای خودش را توی اینستاگرام میگذاشت. ویدئویی دست به دست شده بود که دختری با رنگ موهای حدیث، موهایش را بالای سرش میبندد. همه، حتی مادرش فکر میکردند دختر توی این فیلم حدیث است. که نبود. ولی در اصل قضیه فرقی نمیکرد. چون دختری که موهایش را بالای سرش میبندد به بیبیسی گفته بود: «برای مهساها و حدیثها میجنگد».
نیروهای امنیتی رژیم سه تا گلولهی ساچمهای به صورت، گردن و قفسهی سینهی حدیث نجفی شلیک کردند. در زمان تحویل پیکر او، خانوادهاش را تحت فشار گذاشتند، به آنها گفتند که تعهد بدهند حدیث به مرگ طبیعی مرده است.
حدیث نجفی، ۲۲ ساله، از مهرشهر کرج برای همیشه در قطعه ۲۹ بهشت سکینه کرج خوابیده است.
مهسا موگویی، ۳۱ شهریور
مهسا. چه نام آشنایی. این بار مهسای ما ۱۸ سال دارد. قهرمان تکواندو است. کمربند مشکی تکواندو دارد. مدالهای زیادی در مسابقات برده. مهسا، در آخرین روز تابستان بیرون میرود به امید پشت سر گذاشتن طولانیترین زمستانی که ایران ما به خود دیده. زمستان زور و استبداد و زنستیزی. مهسا نه مدالهایش را به خودش آویزان کرده بود، نه حکمهای قهرمانیاش. با دستهای خالی و موهایی در باد به خیابان رفت تا خشمم را فریاد کند. نیروهای امنیتی رژیم مهسای ۱۸ ساله را کشتند. بعد مدعی شدند که افراد ناشناس، جان او را با ضرب گلولهی ساچمهای گرفتهاند.
پدر مهسا میگوید: حق دختر من این بود که با بیش از ۱۰۰ مدال ورزشی بفرستیدش زیر خاک؟
مهسا موگویی، ۱۸ ساله از فولادشهر اصفهان.
نیکا شاکرمی، ۲۹ شهریور تا ۸ مهر ۱۴۰۱
بعضی از مرگها دردناکترند. نیکا، نوجوان ۱۷ ساله، وقتی روز ۲۹ شهریور از خانهی خالهاش در خیابان انقلاب تهران بیرون میرفت، آن هشت روز جهنمی را تصور نمیکرد. هیچکس نمیداند چه بلایی بر سر نیکا آوردهاند در آن ۸ روز؟ نیکا در روز ۲۹ شهریور، شعار میدهد، روسری میسوزاند و به آتش به قلب دشمن میزند. سرکوبگران تعقیبش میکنند. نیکا در بین ماشینها پنهان میشود. تنها چند لحظه بعد دستگیر میشود. بر اساس گزارشها به سیانان، چند لباس شخصی نیکا را دزدیدهاند. بعد هم تا ده روز هیچ خبری از او نیست. پیکرش را در حالی که صورتش له شده و یک جای بخیه سراسری در تمام بدنش هست به خانواده تحویل میدهند.
علت مرگ او «شکنجه و ضربات متعدد به سر و صورت» است.
ماموران کودککش جمهوری اسلامی علت مرگ نیکا شاکرمی را خودکشی و سقوط از پشتبام اعلام کردند. خالهی نیکا شاکرمی، آتش شاکرمی میگوید که پیکر نیکا آنقدر منهدم شده بود که او را از روی نشان مادرزادیاش شناسایی کردهاند.
بعد از رسانهای شدن خبر فوت نیکا، خاله و داییاش را بازداشت کردند.
ماموران جمهوری اسلامی، شبانه پیکر نیکا را دزدیده و او را در جای دیگری دفن کردند.
نیکا شاکرمی، ۱۷ ساله از مریوان، کشته شده در تهران.