گل سرخى بر گلوى تو …


شمس لنگرودی


دخترم
سنت شان بود
زنده به گورت کنند
تو کشته شدى
ملتى زنده به گور مى شود.

ببین که چه آرام سر بر بالش مى گذارد
او که پول مرگ تو را گرفته
شام حلال مى خورد.

تو فقط ایستاده بودى
و خوش‌دلانه نگاه مى کردى
که به خانه‌ات بر گردى
اما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهى دید دخترم
و خیل خیال هاى خوش آینده
بر در و دیوارش پرپر مى زنند.

تو مثل مرغ حلالى به دام افتادى
مرغى حیران
که مضطربانه چهره ى صیادش را جستجو مى کند
تو به دام افتادى
همچون خوشه‌ى انگورى
که لگدکوب شد
و بدل به شراب حرام مى‌شود.

کیانند اینان
پنهان بر پنجره‌ها، بام‌ها
کیانند اینان در تاریکى
که با صداى پرنده ى خانگى
پارس مى کنند.

کشتندت دخترم
کشتندت
تا یک تن کم شود
اما تو چگونه این همه تکثیر مى شوى.
آه نداى عزیز من
گل سرخى که بر گلوى تو روئیده بود
باز شد
گسترده شد
و نقشه ى ایران را در ترنم گلبرگ هایش فرو پوشانید
و اینانى که ندا داده اند
بلبلانند
میلیون ها تن که گرد گلى نشسته
و نام تو را مى خوانند.
یعنى ممکن است صداشان را که براى تو آواز مى خوانند نشنوى
یعنى پنجره ات را بستند که صداى پیروزى خود را هم نشنوى
ببین که چه آرام سر بر بالش مى گذارد
او که صید حلال مى خورد