سانی و ما!
مهکامه پروانه
من کتاب خوان حرفه ای بودم، شنونده حرفه ای موسیقی بودم ، بیننده حرفهای تاتر و البته و صد البته
مهکامه پروانه
من کتاب خوان حرفه ای بودم، شنونده حرفه ای موسیقی بودم ، بیننده حرفهای تاتر و البته و صد البته
تهمینه مفیدی
بعد از سال ها دوباره دارم “دادِبیداد” ویدا حاجبی تبریزی را می خوانم، می رسم به آنجا که مهری
سوفیا نصرالهی
آذر ماه سال ۱۳۲۹ بزرگترین فرار از زندان تاریخ سیاسی ایران رخ میدهد. تودهایها با یک برنامهریزی
سپیده رشنو
با سامان داشتیم میزدیم بیرون، که راه بیفتیم سمت خرمآباد. سامان گفت : «پس شال نمیاری؟» گفتم نه. گفت:
عسل عباسیان
حالا دیگر به جرأت میتوانم بگویم ساکنِ جهانهای موازیام. شاید پاهایم حالا در حوالیِ لوور پرسه بزند اما ذهنم جایی در
فیروزه سارا معماری
یعنی درصدی جامعه ما ایرانیان در شبکه های اجتماعی واقعا اینقدر کم عقل شده که سوار هررررر موجی که اتاق فکر راه
مریم نازاری
قرار بود امروز را طبق برنامه همیشگیِ روزهای تعطیل با خواندن، فیش برداری و گوش دادن به فایل های صوتی آغاز
عزت طبائیان
زندگی زیبا و دوست داشتنی است. من هم مثل بقیه، زندگی را دوست داشتم. ولی زمانی فرا میرسد كه دیگر بایستی
ماهور احمدی
برای من تغییر سال و تغییر حال همیشه با نوروز بود ، سال میلادی برایم شکلی از تاریخ جهانی بود که کارهای بیرون از ایران
طلیعه اکبری
عکس مربوط به چندین ماه پیش است. دلم گریه میخواست. حالم بد بود. بیقرار بودم. کارم که تمام شد به نزدیکترین بار