داستانِ مردِ اوریانا فالاچی

مینا عبدی


“یک مرد “داستان واقعی زندگی آلساندرو پاناگولیس، مبارز سیاسی است که پس از ترور نافرجام پاپادوپولس دیکتاتور یونانی به مرگ محکوم می­شود؛ اما اعتراضات سراسری به تغییر حکم او به حبس ابد می­انجامد. اوریانا فالاچی خبرنگار ایتالیایی و نویسندۀ کتاب، در مصاحبه ‎ای پاناگولیس را ملاقات می­کند، پس از این ملاقات، آن دو دلباختۀ هم می‌­شوند و این عشق تا مرگ پاناگولیس ادامه می­‌یابد. داستان از مراسم تشییع جنازۀ پاناگولیس با حضور گستردۀ مردمی آغاز می­شود که پیش از آن او را ترک کرده بودند.


لحن کتاب مانند دیگر آثار فالاچی ساده و روان است و می­‌کوشد از خلال بیان رویدادها، باورهای عادی جامعه را به چالش بکشد تا بار دیگر سنجیده و ارزش گذاری شوند. بنابراین پرسش­‎های بسیاری را پیش روی مخاطب قرار می‌­دهد:


آیا باید با دیکتاتوری­‎ها مبارزه کرد؟ آیا باید از عامه‌ی مردم انتظار داشت حامی مبارزان سیاسی باشند؟ آیا شکنجۀ حقیقی در اتاق بازجویی زیر انبر بازجو می گذرد یا این سوی میله­‎ های زندان، در میان هم­وطنان؟


دید عریان کتاب به زندگی یک مبارز سیاسی، ذکاوت و باورهایش و دردی همیشگی که در درون خود حس می­‌کند، تکان دهنده است. هیچ وعده و آزاری او را خاموش نمی­‌کند. نه درون سلول قبر مانندش و نه در برابر امکان خروج از کشور. او یک مبارز است و هویت او به واسطۀ مبارزه‌اش شکل گرفته است. قدرت نویسندگی فالاچی در کنار نگاه تیز او بسیار دقیق سرگذشت یک قهرمان را بازگو می­‌کند و فکری ناگهان از میان سطرها شکفته می­‌شود: آیا این هم وطنان پاناگولیس نبودند که او را به نابودی کشاندند؟ آیا او در میان مردمی که برای آنان جنگیده بود ویران نشد؟


یک مرد تراژدی زیبایی است که مخاطب را به فکر می­‌اندازد و دربارۀ دریافت های مردی سخن می­‌گوید که آهسته آهسته نه به دست حکمرانان خودکامه که به دست مردمی که برای شان جنگیده بود، پیش از آن که بمیرد، کشته شد. قهرمانی تنها که همۀ زندگیش از پی هیچ رفته بود. شاید پاناگولیس بارها و بارها در ذهن خود به نقطه ای بازگشت که بمب درست عمل نکرد؛ دریا متلاطم تر از همیشه بود و دوستانش در آن لحظاتی که او با موج‌ها می جنگید، قایق را به راه انداختند و برای او‌حتی کمی مکث نکردند.


در همین روزها قهرمان در حالی که در وان دراز کشیده بود به اوریانا گفت: “در واقع مرگ دوست آدم های خسته است و متحد بزرگ عشق. هیچ عشقی در دنیا اگر مرگ فرا نرسد، مقاومت نخواهد کرد. اگر خیلی زنده بمانم، بلاخره تو هم مرا رد خواهی کرد.”


___________________________________


باید به کودکان آموخت که جهان بی باتوم و گلوله زیباتر است!

باید به فکر ساختن یک بادبادک بود!

هنوز هم با مُشتی نخ و کمی کاغذ می‌شود به گیسِ طلای خورشید رسید!

کودکی که با مسلسل بازی کند،

جهان را نجات نخواهد داد …